سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ناجی

  شهادت آقا امام جعفر صادق رو به شیعیان حضرت تسلیت عرض میکنم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آقاجان عرض تسلیت منُ هم قبول میکنید؟


نوشته شده در دوشنبه 89/7/12ساعت 1:35 صبح توسط کوثرانه نظرات ( ) |

روی مــــــــــــــــــــــاه خداوند را ببــــــــــــــــــــــــــــــــــوس

صدای گریه کودکی در بیمارستان می‏پیچد ، صدای خنده آدم‏ها همه جا را پر میکند ، مادرش دستهای کوچکش را می‏بوسد وبعد ...

دیوار همان دستهای کوچک را احساس می‏کند که به آن تکیه می‏کنند تا بلند شوند. دوپای کوچک شروع می‏کنند به راه رفتن. آن قدر راه می‏روند تا بزرگ و بزرگ‏تر شوند . همه جا سبز می‏شود، زرد می‏شود ، سفید می‏شود و روزها می‏گذرد. یک روز با خنده ، یک روز با گریه، یک روز بی خنده، یک روز بی گریه تا موهایش سفید می‏شود ... دوپای بزرگ راه می‏روند. خیلی خسته هستند. راه زیادی را آمده‏اند، راهی که خیلی ها در آن راه با او همراه بودند ولی نماندند. همه یک روزی، یک جایی تنهایش گذاشتند ولی یکی همیشه مراقبش بود،همیشه کنارش بود، حتی وقتی خودش حواسش نبود، یکی که بی اختیار در گریه‏ها و شادی‏هایش او را صدا می‏کرد ومی‏گفت: خدا...

با خود که فکر می‏کنم می‏بینم خدا همیشه مراقبم بود. چه من میخواستم و چه زمانی که حتی حواسم نبود تا بخواهم. او همیشه در شادی‏هایم پر رنگ‏تر بود. زمانی که از ته دل می‏خندیدم و از داشتن هدیه‏هایش وجودم پر از شادی بود. بیشتر لمسش می‏کردم. در تمام لحظاتی که شاد بودم شکرش را به جا می‏آوردم. هر چند من هم انسان هستم و در گرفتاری‏ها و غم‏ها سراغش را بیشتر می‏گیرم و از او می‏خواهم تا گرفتاری‏هایم را حل کند و سنگ‏‏های مقابل پایم را بردارد، که به جز او هیچکس توان این کار را ندارد. در زندگی‏ام خیلی وقت‏ها دعاهایم را اجابت کرد و گاهی اوقات راز و نیازم جواب نگرفت. شاید کمی گله کردم. زمان گذشت و تازه فهمیدم دلیل اجابت نکردن بعضی خواسته‏هایم چه بود؟ او هر جا که به نفعم بود خواسته‏هایم را پاسخ گفت و هر جا خواسته من وجودم را پله ای پایین می‏برد آن را اجابت نمی‏کرد ومن زمانی دلیلش را می‏فهمیدم که هزار شکر به درگاهش می‏کردم که (( چه خوب دعایم اجابت نشد.)) او آگاه است و به مهربانی و بخشش او بیشتر از خودم اعتماد دارم. در طول عمرم((نیایش)) با معبودم زمان خاصی از روز و شبم را احاطه نکرد.

همیشه در هر حال با هر حسی که داشتم صدایش کردم. او تنها کسی بود که صمیمانه کنارم بود و حرف‏های دلم را می‏شنید.

افسانه پاکرو مرداد89

برگرفته از مجله همشهری مثبت


نوشته شده در سه شنبه 89/7/6ساعت 10:57 صبح توسط کوثرانه نظرات ( ) |

فعلا تاریخش باشه تا بعد وقتی حس نوشتن اومد مینویسم::دی

 نوشتم ولی صبر اومد ..پاکش کردم.. صبر پیغام خداست پس وقتی خودش میدونه کافیه حتمانمیخواست بگم ... میگید از چی؟؟ از همه چیز... راستی دوباره یادم رفت.... به نامِ خدا سلام ،،،این یه قسمتی از حرفی بود که میخواستم بزنم خداحافظ 

 


نوشته شده در دوشنبه 89/7/5ساعت 12:6 صبح توسط کوثرانه نظرات ( ) |

<      1   2   3      


Design By : P I C H A K . N E T